بفرمان

لغت نامه دهخدا

بفرمان. [ ب ِ ف َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) مطیع. بنا به امر. برحسب دستور :
بلی بفرمان گویم اگر هجا گویم
از آنکه قول خداوند را بفرمانم.مسعودسعد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تاروت فال تاروت فال آرزو فال آرزو