لغت نامه دهخدا
نوک سر کلک او قبله درّ عدن
خاک سم اسب او کعبه مشک تتار.خاقانی.آهو از سنبل تتار چرید
نه به مشک است زنده نام تتار.خاقانی.تتاررا موضع اقامت... واد غیرذی زرع است با طول و عرض. دور آن زیادت از هفت هشت ماهه راه است. طرف شرقی با ولایت خطای دارد و طرف غربی با ولایت ایغور و شمال با قرقیز و سلنکای و جنوب با جانب تنکت و تبت. ( جهانگشای جوینی ).
هیچ شک می نکنم کاهوی مشکین تتار
شرم دارد ز تو مشکین خط آهوگردن.سعدی. || ترکان آنجا را ( تاتار را ) نیز تتار خواند. ( از برهان ). مردم تاتار. ( ناظم الاطباء ) :
تو گفتی که در خطه زنگبار
ز یک گوشه ناگه درآمد تتار.( بوستان ).که در سینه پیکان تیر تتار
بسی بهتر از قوت ناسازگار.( بوستان ).همین دیدم از پاسبان تتار
دل مرده و چشم شب زنده دار.( بوستان ).بهمه معانی رجوع به تاتار و تتر شود.
تتار. [ ت َ ] ( اِخ ) از امرای دولت سلطان غیاث الدین ، مسعودبن محمد سلجوقی است که وی را صاحب بزرگ میگفتند و بسال 543 هَ. ق. به قتل رسید. رجوع شود به اخبارالدولة السلجوقیه ص 111، 113، 117، 118، 120.