شنواندن. [ ش َ / ش ِ ن َ وا دَ ] ( مص ) شنوانیدن. به گوش رسانیدن. مطلبی را به سمع کسی رساندن. اسماع. ( فرهنگ فارسی معین ) : بر پای دار دعوت مردم را بسوی امیرالمؤمنین در منبرهای مملکت خود در حالتی که بشنوانی به ایشان دعوت را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314 ). و اگر او را چیزی شنوانند یا شنوانیده اند یا معاینه بدو نمایند که از آن دل وی را مشغول گردانند شخص امیر ماضی را در پیش دل و چشم نهد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333 ). فرمان آمد که یا ابراهیم از تو خواندن و از من شنواندن. ( قصص الانبیاء ص 53 ). پس بیش مشنوان سخن باطل کسی کز شارسان علم سوی روستا شده ست.ناصرخسرو. || وادار به شنیدن کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : رضا و طاعت او جوی و هرکه را بینی همی همین شنوان و همی همین فرمای.فرخی.او گفت به شما گفتم ، دیگر چه میخواهید بشنوانم. ( ترجمه دیاتسارون ص 146 ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ( شنوانید شنواند خواهد شنوانید بشنوان شنواننده شنوانیده لازم : شنیدن ) ۱ - به گوش رسانیدن مطلبی را به سمع کسی رساندن اسماع . ۲ - وادار به شنیدن کردن .