لغت نامه دهخدا
- ترنجی کردن ؛ نشگون گرفتن :
رفیق سگ صفت در بزم دلدار
ترنجی میکند پنهان که برخیز.ابوالمعانی ( از شعوری ایضاً ).|| اثری که از آن ( ترنجی ) باقی ماند. ( ناظم الاطباء ).
ترنجی. [ ت ُ رُ ] ( ص نسبی ) به رنگ ترنج. ( ناظم الاطباء ). به رنگ و هیأت ترنج.
- ترنجی نمای ؛ مانند ترنج. ترنجی. بگونه و شکل ترنج :
ز پیروزه جامی ترنجی نمای
که یک نیمه نارنج را بود جای.نظامی.