لغت نامه دهخدا
خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس
که می با دیگری خورده ست و با من سر گران دارد.حافظ. || تکبر کردن. بزرگی فروختن :
کسی را بده پایه مهتران
که با کهتران سر ندارد گران.سعدی. || مست بودن از شراب یا سرسنگین شدن از خواب یا خماری :
بنوش می که سبکروحی و لطیف اندام
علی الخصوص در آن دم که سر گران داری.حافظ.رجوع به ترکیبات گران شود.