دل اشوب

لغت نامه دهخدا

( دل آشوب ) دل آشوب. [ دِ ] ( نف مرکب ) دلاشوب. دل آشوبنده. آشوب کننده دل. آنچه یا آنکه سبب آشوب و بهم برآمدن دل گردد. مهوع. || نگران کننده. مضطرب سازنده دل. مشوش دارنده دل. برهم زننده ٔآرامش دل. ازبین برنده سکون و قرار دل :
زیرا که به از عمر بود مرگ مر آنرا
کز سهم دل آشوب تو باشد به خطر بر.سنائی.غمزه تو چون خدنگ لیک دل آشوب
چشم تو رشک غزال و نرگس بربار.مختاری.تمنای شهان ، خاتون دوران
دل آشوب جهان ، بانوی ایران.نظامی.آن لعل دلکشش بین و آن خنده دل آشوب
و آن رفتن خوشش بین و آن گام آرمیده.حافظ. || کنایه از معشوق. ( از انجمن آرا ). || ( اِ مرکب ) درختی است خوش قد و قامت ، و برگ آن پنج شاخ می باشد و آن را پنج انگشت می گویند و بیشتر در کناره های جویها میروید و تخم آن بوی تیز دارد و آن رابه عربی فقد خوانند و در دواها بکار برند خصوص در مرض استسقا. ( برهان ). رجوع به پنج انگشت شود.
- تخم دل آشوب ؛ فلفل بری. اثلق. پنجنگشت. فنجنگشت. حب الفقد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رج__-وع به فلفل بری و پنج انگشت شود.

فرهنگ معین

( دل آشوب ) (دِ ) (ص فا. ) ۱ - آن چه یا آن که موجب آشوب و ناراحتی گردد. ۲ - درختی است که برگ های آن پنج شاخه است .

فرهنگ عمید

( دل آشوب ) ۱. [مجاز] آنچه باعث آشوب و به هم خوردگی دل شود و از آن حالت تهوع به انسان دست دهد.
۲. (اسم ) (زیست شناسی ) [قدیمی] = پنج انگشت

فرهنگ فارسی

( دل آشوب ) ( صفت ) ۱ - آنچه که موجب آشوب و ناراحتی دل گردد . ۲ - درختی است که برگهای آن پنج شاخ است پنج انگشت .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم