لغت نامه دهخدا
زیرا که به از عمر بود مرگ مر آنرا
کز سهم دل آشوب تو باشد به خطر بر.سنائی.غمزه تو چون خدنگ لیک دل آشوب
چشم تو رشک غزال و نرگس بربار.مختاری.تمنای شهان ، خاتون دوران
دل آشوب جهان ، بانوی ایران.نظامی.آن لعل دلکشش بین و آن خنده دل آشوب
و آن رفتن خوشش بین و آن گام آرمیده.حافظ. || کنایه از معشوق. ( از انجمن آرا ). || ( اِ مرکب ) درختی است خوش قد و قامت ، و برگ آن پنج شاخ می باشد و آن را پنج انگشت می گویند و بیشتر در کناره های جویها میروید و تخم آن بوی تیز دارد و آن رابه عربی فقد خوانند و در دواها بکار برند خصوص در مرض استسقا. ( برهان ). رجوع به پنج انگشت شود.
- تخم دل آشوب ؛ فلفل بری. اثلق. پنجنگشت. فنجنگشت. حب الفقد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رج__-وع به فلفل بری و پنج انگشت شود.