لغت نامه دهخدا
رهاند مرا زین غمان دراز
ترا زین تکاپوی گرم و گداز.فردوسی.ز هر سوخروش تکاپوی خاست
ز خون ریختن بر درش جوی خاست.فردوسی.همی تا ز بهر فزونی بود
همیشه تکاپوی بازارگان.فرخی.تا کی این رنج ره و گرد سفر
وین تکاپوی دراز و شو وآی.فرخی.تا روز به شادی بگذاریم که فردا
وقت ره غزو آید و هنگام تکاپوی.فرخی.زلزله در زمین فتاد و خروش
از تکاپوی آن که ره بر.فرخی.دراج کند گرد گیازار تکاپوی
از غالیه عجمی بزده بر سر هر موی.منوچهری.به تکاپوی سحاب آمده از جده همی
به لب باغ کند در سلب باغ نگاه.منوچهری.تا درین خطه در تکاپویی
یا همه پشت یا همه رویی.سنایی.آنگاه نفس خویش رامیان چهارکار که تکاپوی اهل دنیا از آن نتواند گذشت مخیر گردانیدم. ( کلیله و دمنه ).
سعدی جفا نبرده چه دانی تو قدر یار
تحصیل کام دل به تکاپوی خوشتر است.سعدی.تکاپوی ترکان و غوغای عام
تماشاکنان بر در و کوی و بام.سعدی.نامه پیش قراسنقر نوشت که من و تو از یک جنسیم ومن بعد از تکاپوی بسیار از سر عجز و اضطرار به بندگی حضرت پیوستم. ( رشیدی ).
ای بسا ریشخندها که فلک
بر تکاپوی خرسوار کند.عمادی شهریاری.زعشقت در تکاپویم تودانی
که عاشق بی تکاپویی نباشد.بدیع اتابک خوئی.رجوع به تک و تکاپوی کردن و تگاپوی شود.