اشمال

لغت نامه دهخدا

اشمال. [ اِ ] ( ع مص ) شمال ساختن گوسفند را. ( منتهی الارب ). رجوع به شمال شود. اشمال گوسفند؛ ساختن توبره مانندی ( پستان بند ) برای پستان آن تا فروپوشیده شود. ( از المنجد ). || بدی رسانیدن کسان را، چنانکه گویند: اشملهم شراً. ( از منتهی الارب ). اشمال کسی قوم را بخوبی یا بدی ؛ همه آنان را مشمول آن ساختن. ( از المنجد ). || شمله دادن کسی را که چادر باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || صاحب چادر مشمل گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از المنجد ). || برچیدن از خرما آنچه بر درخت بود. ( منتهی الارب ). برچیدن خرما آنچه بر درخت باشد. ( آنندراج ). اشمال نخلة، برچیدن از درخت خرما آنچه رطب بود. ( از المنجد ). || یک نیمه تا دو ثلث از ماده گاوان را آبستن کردن گشن ، چنانکه گویند: اشمل الفحل شوله. یک نیمه تا دو ثلث را از مادگان آبستن گردانیدن گشن. ( آنندراج ). || در باد شمال درآمدن ، یقال : اشملوا؛ ای دخلوا فی الشمال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اشمال قوم ؛ درآمدن آنان در باد شمال. ( از المنجد ). در باد شمال شدن. ( تاج المصادر ). || به سوی باد شمال شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اشمال باد؛ بسوی شمال وزیدن آن. ( از المنجد ).

فرهنگ معین

( آشمال ) (ص مر. ) چاپلوس ، متملق .

فرهنگ عمید

( آشمال ) ۱. کسی که به مالیدن آش (= آهار ) بر جامه می پردازد.
۲. [مجاز] چاپلوس، متملق، خوشامدگو.

فرهنگ فارسی

( آشمال ) ( اسم صفت ) چاپلوس متملق .
چاپلوس، متملق، وش آمدگو، آشمالی: تملق، چاپلوسی، چرب زبانی، خوش آمدگویی
شمال ساختن گوسفند را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال انگلیسی فال انگلیسی فال احساس فال احساس