لغت نامه دهخدا
مصدوقه.[ م َ ق َ / ق ِ ] ( از ع ، اِمص ) مصدوقة. صدق. راستی و درستی. ( یادداشت مؤلف ) : نزدیک سلطان رسیدو از مصدوقه حال و خدیعت فرقه ضلال بیاگاهانید. ( جهانگشای جوینی ). || ( اِ ) مصداق. آنچه منطبق بر امری گردد. موجودی خارجی که مفهوم بر آن صدق کند: مصدوقه لولاک لما خلقت الافلاک. ( از یادداشت مؤلف ): در شأن گرجیان غافل که جز گرانخوابی ازبخت بهره ای نداشتند مصدوقه کریمه «اء فأمن اهل القری أن یأتیهم بأسنا بیاتاً» به ظهور پیوسته. ( ظفرنامه یزدی ج 2 ص 375 ).
- به مصدوقه ؛ به مصداق. رجوع به مصداق شود.