عیاض

لغت نامه دهخدا

عیاض. ( ع مص ) عوض دادن. ( ازمنتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و اصل آن عِواض است که واو ماقبل مکسور به یاء بدل شده است. ( از اقرب الموارد ). عَوْض. عِوَض. رجوع به عوض شود.
عیاض. ( اِخ ) جدی است جاهلی ، و فرزندان او بطنی از بنی مهدی از جذام تا قحطانیه را تشکیل میدهند. مسکن آنان در بلقاء از بلاد شام بود. ( از الاعلام زرکلی از نهایةالارب ).
عیاض. ( اِخ ) نام چند تن از تابعیان و محدثان است. رجوع به منتهی الارب و تاج العروس شود.
عیاض.( اِخ ) تابعی بود. رجوع به ابوخالد ( عیاض... ) شود.
عیاض. [ ع ِ ] ( اِخ ) ( فضیل... ) در بیت ذیل از ناصرخسرو اشاره به فضیل بن عیاض است که از مشاهیر عرفا در قرن دوم هجری بود :
کجاست یحیی و ذوالنون وکو فضیل عیاض
شقیق و شبلی و سفیان کجا و حاتم کو.
رجوع به فُضَیل شود.
عیاض. ( اِخ ) ابن عقبةبن سکون بن أشرس. جدی جاهلی بود و فرزندانش بطنی از کندة را تشکیل میدهند. ( از الاعلام زرکلی از السبائک ).
عیاض. ( اِخ ) ابن عیاض تنعی. رجوع به ابوقیلة ( عیاض... ) شود.
عیاض.( اِخ ) ابن غنم بن زهیر فهری. از صحابه شجاع و جنگ آور بود. وی در غزوات بدر و احد و خندق شرکت داشت و درایام خلیفه دوم بلاد الجزیرة را فتح کرد. او را از نظر کثرت کرم «زادالراکب » لقب داده بودند. عیاض در سال 20 هجری به سن شصت سالگی در شام یا مدینه درگذشت. ( از الاعلام زرکلی از الاصابة و صفةالصفوة و البلاذری ).
عیاض. ( اِخ ) ابن موسی بن عیاض اندلسی مغربی مالکی. رجوع به قاضی عیاض و الاعلام زرکلی شود.

فرهنگ فارسی

ابن موسی بن عیاض اندلسی مغربی مالکی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال اعداد فال اعداد فال تاروت فال تاروت استخاره کن استخاره کن