دست بریده

لغت نامه دهخدا

دست بریده. [ دَت ِ ب ُ دَ / دِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست بریده شده. دست جدا شده از بدن. تُرّی ̍. ( از منتهی الارب ).
دست بریده. [ دَ ب ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آنکه دستش بریده باشد. مقطوع الید. بریده دست. أجدع. أقطع :
طرارانی که دزد گنج اند
هم دست بریده شان ببینم.خاقانی. || جراحت و بریدگی در دست یافته :
هرکه نظاره تو شددست بریده می شود
یوسف عهدی و جهان نیم بهای روی تو.خاقانی.|| کوتاه. ممنوع المداخله. || کنایه از پارچه نارسا که رختی نشود.( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ).

فرهنگ فارسی

آنکه دستش بریده باشد مقطوع الید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال فرشتگان فال فرشتگان فال اوراکل فال اوراکل فال مارگاریتا فال مارگاریتا