درکی

لغت نامه دهخدا

درکی. [ دَ / دَرَ ] ( ع اِ ) در اصطلاح امروزین عرب زبانان ، یک تن درک. یک تن ژاندارم. ( از المنجد ). و رجوع به درک شود.
درکی. [ دُرْ رَ ] ( ص نسبی ) منسوب است به دُرَّک که انتساب اجدادی است. ( از الانساب سمعانی ).
درکی. [ ] ( اِخ ) نام شاخه ای از تیره عیسی وند هیهاوند از طایفه ٔچهارلنگ بختیاری. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 77 ).
درکی. [ دَ رَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج واقع در 23 هزارگزی شمال باختر رزاب و 9 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو مریوان به رزاب ، با 500 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالروو صعب العبور است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
درکی. [ دَ رَ ] ( اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل واقع در 6 هزارگزی شمال بنجار و دو هزارگزی راه مالرو جلال آباد به زابل ، با 804 تن سکنه. آب آن از رودخانه هیرمند و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ فارسی

دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل واقع در ۶ هزار گزی شمال بنجار و دو هزار گزی را مالرو جلال آباد به زابل

دانشنامه عمومی

درکی (سروآباد). درکی ( سروآباد ) ، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان سروآباد در استان کردستان ایران است.
این روستا در دهستان کوسالان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱٬۶۴۳ نفر ( ۳۴۳خانوار ) بوده است.
قرار گرفتن روستا در داخل رشته کوه زاگرس باعث شده است که در فصل بهار و تابستان هوای خنک و مطبوعی داشته باشد هرچند که در فصل های سرد سال دارای بارش های عمدتا به صورت برف و بیشتر از میانگین استان کردستان را دارا است. وجود قله های با ارتفاع بیشتر از 2800 متر در اطراف روستا مانند کوه عودالان و کوه دالانی این روستا را به یکی ازجاذبه های کوهنوردی در سطح استان تبدیل نموده است ( ایرانی و همکاران، 1396 ) .
عبدالله بن عبدالعزیز شیدای مردوخی در کتاب سلاطین هورامان اشاره می کند که بسیاری از سلاطین هورامان از جمله عباسقلی سلطان، حسن سان و برزون بیگ این روستا را به عنوان مرکز حکمرانی و یا محل ییلاقی خویش قرار داده اند . همچنین در زمان جنگ تحمیلی ایران با عراق یه علت قرار گرفتن روستا در نقطه صفر مرزی اهمیت سوق الجیشی زیادی در این مدت پیدا نموده بود که به همین دلیل در طول هشت سال جنگ این روستا در زیر شدیدترین حملات هواپیما و توپ های دوربرد رژیم عراق می گرفت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم