لغت نامه دهخدا
ای که گشتی تو پای بند عیال
دگر آسودگی مبند خیال.سعدی ( گلستان ).هر آنکه تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت
دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست.سعدی ( گلستان ).با شیر پنجه کردن روبه نه عقل بود
باطل خیال بست و خلاف آمدش گمان.سعدی.خیال بسته و بر باد عمر تکیه زده
به پنجروز که در عیش و در تماشایی.سعدی.