حبیل

لغت نامه دهخدا

حبیل. [ ح َ ] ( ع ص ) محبول. || دلاور. از آن رو که از جای نرود گوئی به رسن بسته شده است. || ( اِ ) حبیل براح ؛ شیر. ( منتهی الارب ). و در «قطر المحیط»، شجاع.
حبیل. [ ح ُ ب َ ] ( اِخ )( ابو... ) جد محمدبن فضل. محدث است. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

جد محمد بن فضل محدث است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال تاروت فال تاروت فال اوراکل فال اوراکل فال حافظ فال حافظ