گمان داشتن

لغت نامه دهخدا

گمان داشتن. [ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) سؤظن داشتن. || فکر کردن. خیال کردن :
به آستین ملالی که بر من افشانی
گمان مدار که از دامنت بدارم دست.سعدی. || تشویش داشتن. نگران بودن :
ور ز کژدم به دل گمان داری
کفش و نعل از برای آن داری.سنایی. || امید و انتظار داشتن. چشم داشت :
چیست فردوس که در دیده ماجلوه کند
ما گمانها به غرور نظر خود داریم.صائب.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - تصور کردن انگاشتن : باستین ملالی که بر من افشانی گمان مدار که از دامنت بدارم دست . ( غزلیات ) ۲ - سوئ ظن داشتن . ۳ - نگران بودن تشویش داشتن : ور ز کژدم بدل گمان داری کفش و نعل از برای آن داری . ( سنائی ) ۴ - امید و انتظار داشتن چشم داشتن : چیست فردوس که در دید. ما جلوه کند ? ما گمانها بغرور نظر خود داریم . ( صائب )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم