لغت نامه دهخدا
چراغ آباد. [ چ ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دینور بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان که در 21هزارگزی شمال باختری صحنه و 2هزارگزی خاور راه شوسه کرمانشاه به سقز واقع شده. دامنه و سردسیر است و 170 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه نظرآباد، محصولش غلات ، حبوبات ، چغندر قند و توتون ، شغل اهالی زراعت و راهش فرعی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
چراغ آباد. [ چ ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار که در 39هزارگزی شمال باختری چاه بهار و 8هزارگزی شمال راه مالرو چاه بهار به جاسک واقع شده. جلگه ، گرمسیر و مالاریائی است و 200 تن سکنه دارد. آبش از آب چاه و باران ، محصولش غلات ، خرما و لبنیات ، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
چراغ آباد. [ چ ِ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 140هزارگزی جنوب کهنوج ، سر راه فرعی کهنوج به میناب واقع شده و 40 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
چراغ آباد. [ چ ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 41هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه و 3هزارگزی جنوب راه سراب به فیروزآباد واقع شده. دشت و سردسیر است و 110 تن سکنه دارد. آبش ازچاه ، محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. مردم این محل چادرنشینند و در فصل زمستان به گرمسیر میروند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
چراغ آباد. [ چ ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 47هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و 4هزارگزی باختر راه شوسه سنندج واقع شده. دشت و سردسیر و 100 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه رازآباد، محصولش غلات ، حبوبات و لبنیات ، شغل اهالی زراعت و راهش از طریق زنجان اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
چراغ آباد. [ چ ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میرببک بخش دامغان شهرستان خرم آباد که در 55هزارگزی باختر نورآباد و 36هزارگزی باختر راه شوسه خرم آبادبه کرمانشاه واقع شده. تپه ماهور، سردسیر و مالاریائی است و 300 تن سکنه دارد. آبش از چشمه غلام یار، محصولش غلات ، لبنیات و پشم ، شغل اهالی زراعت و گله داری ، صنایع دستی زنان سیاه چادربافی و راهش مالرو است. ساکنین این ده از طایفه شاهیوند میباشند که در سیاه چادرو ساختمان بسر میبرند و در زمستان برای تعلیف احشام به قشلاق میروند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).