سپر بر اب افکند

لغت نامه دهخدا

( سپر بر آب افکند••• ) سپر بر آب افکندن. [ س ِ پ َ ب َ اَ ک َ دَ] ( مص مرکب ) کنایه از زبون شدن و فروتنی کردن و تنزل و ترک ننگ و ناموس و عار نمودن. ( برهان ) ( رشیدی ). در جنگ نامردی کردن و عاجز شدن. ( غیاث ):
نصیب روز نگه داشتم دگر چه کنم
فکند خواهم چون دیگران بر آب سپر.فرخی.از عشق لب لعل تو ای درّ خوشاب
چون نیلوفر سپر فکندیم در آب.قاضی حمیدالدین.گر بطوفان میسپارد ور به ساحل میبرد
دل به دریا و سپر بر روی آب افکنده ایم.سعدی ( طیبات ). || غروب کردن:
چو عاجز گشت از این خاک جگرتاب
چون نیلوفر سپر افکند بر آب.نظامی.

جمله سازی با سپر بر اب افکند

اگر ز عشق دگرکس سپر بر آب افکند من از فراق فکندم سپر بر آتش و آب
ز تفّ برق تیغش نامداران سپر بر آب افکندی چو باران
بآتش غنچه زان پیکان در آکند که نیلوفر سپر بر آب افکند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال انگلیسی فال انگلیسی فال زندگی فال زندگی فال آرزو فال آرزو