عشوه امیز

لغت نامه دهخدا

( عشوه آمیز ) عشوه آمیز. [ ع ِش ْ وَ / وِ ]( ن مف مرکب ) آمیخته به عشوه و فریب : همگان عشوه آمیز سخن میگفتند و کاری بزرگ افتاده سهل میکردند. ( تاریخ بیهقی ص 495 ). بر آن سخنان عشوه آمیز و غرورانگیز ایشان دل نباید نهاد. ( تاریخ بیهقی ص 599 ).

فرهنگ فارسی

( عشوه آمیز ) آمیخته به عشوه و فریب : همگان عشوه آمیز سخن میگفتند و کاری بزرگ افتاده سهل میکردند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم