طعنه کردن

لغت نامه دهخدا

طعنه کردن. [ طَ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) طعنه زدن. عیبجوئی و بدگوئی کردن :
آن گل که برنگ طعنه در می کرده ست
با عارض تو برابری کی کرده ست.خاقانی.نه ابلیس در حق ما طعنه کرد
کز اینان نیاید بجز کار بد.سعدی.چنین که تازه غزل سر زند ز طبع نصیر
شگفت نیست اگر طعنه بر هزار کند.ابونصر نصیرای بدخشانی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

طعنه زدن . عیبجوئی . بدگوئی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم