دارو کردن

لغت نامه دهخدا

دارو کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) درمان کردن. مرهم نهادن :
گفت هر دارو که ایشان کرده اند
آن عمارت نیست ، ویران کرده اند.مولوی.مقبل امروز کند داروی درد دل ریش
که پس از مرگ میسرنشود درمانش.( غزلیات سعدی ).

فرهنگ فارسی

درمان کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال رابطه فال رابطه فال فرشتگان فال فرشتگان فال جذب فال جذب