تقدیر کردن

لغت نامه دهخدا

تقدیر کردن. [ ت َک َ دَ ] ( مص مرکب ) مقدر گردانیدن : ایزد عز ذکره... تقدیر کرده است که ملک را انتقال می افتد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91 ). وی خود پیر شده است و ضعیف گشته و نالان ، و عمرش سرآمده و من زندگانی وی خواهم تا خدای عزوجل چه تقدیر کرده است. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 129 ). و بر آن خدای عزوجل واقف است که تقدیر کرده است. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 347 ). و حق تعالی تقدیر کرده تا گروهی درویش باشند. ( منتخب قابوسنامه ص 22 ).
گرنه با کام تو بود این همه تقدیر چرا
به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست
ورتو خود کرده ای تقدیر چنین برتن خویش
صانع خویش تویی پس خود و این قول خطاست.ناصرخسرو.ضمیر تو چه سگالد خجسته تدبیری
خدای جل جلاله چنان کند تقدیر.امیر معزی ( از آنندراج ).هرآن بلا که خدای جهان کند تقدیر
در آن صبورنبودن ز ما خطا باشد.عبدالواسع جبلی.این همه دردسر ز عشق زر است
ورنه روزی ضمان کند تقدیر.خاقانی.|| اندازه گرفتن : و مهندس سخت استاد بود. نام او برازه. تقدیر کرد که نشیب آن آب بکدام جانب تواند بودن. ( فارسنامه ابن البلخی ص 137 ). و عضدالدوله تقدیر کرد که چون این بند می بساخت آب رود کر بر آن صحرای عظیم می گرفت. ( فارسنامه ایضاً ص 151 ). || در فارسی امروزی ، قدردانی کردن. ترحیب و ستایش کردن از خدمت و زحمت و فعالیت کسی. بهمه معانی رجوع به تقدیر و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - اندازه کردن.۲ - تشویق کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم