لغت نامه دهخدا
گرنه با کام تو بود این همه تقدیر چرا
به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست
ورتو خود کرده ای تقدیر چنین برتن خویش
صانع خویش تویی پس خود و این قول خطاست.ناصرخسرو.ضمیر تو چه سگالد خجسته تدبیری
خدای جل جلاله چنان کند تقدیر.امیر معزی ( از آنندراج ).هرآن بلا که خدای جهان کند تقدیر
در آن صبورنبودن ز ما خطا باشد.عبدالواسع جبلی.این همه دردسر ز عشق زر است
ورنه روزی ضمان کند تقدیر.خاقانی.|| اندازه گرفتن : و مهندس سخت استاد بود. نام او برازه. تقدیر کرد که نشیب آن آب بکدام جانب تواند بودن. ( فارسنامه ابن البلخی ص 137 ). و عضدالدوله تقدیر کرد که چون این بند می بساخت آب رود کر بر آن صحرای عظیم می گرفت. ( فارسنامه ایضاً ص 151 ). || در فارسی امروزی ، قدردانی کردن. ترحیب و ستایش کردن از خدمت و زحمت و فعالیت کسی. بهمه معانی رجوع به تقدیر و دیگر ترکیبهای آن شود.