لغت نامه دهخدا
حلقه های دیده ٔبینندگان زنجیر شد
چون الف داغ بتان شد جامه پیری مرا.وحید ( از آنندراج ).- الف داغ کردن کسی را ؛ داغ کردن تن کسی یا تازیانه و چوب زدن چنانکه اثر آن چون الف بماند.
|| در دفاترسلاطین هند، داغی باشد که بر اسبان تابین امرا کنند.( آنندراج ) :
سماجت حاصل دنیا و دینشان
الف داغ لوندی بر سرینشان.ملافوقی یزدی ( از آنندراج ).