فرخه

لغت نامه دهخدا

( فرخة ) فرخة. [ ف َ خ َ ] ( ع اِ ) سنان پهن. ( منتهی الارب ). سنان عریض. ( اقرب الموارد ). || مؤنث فَرْخ. ج ، فِراخ. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

سنان پهن . سنان عریض

ویکی واژه

danza
ballo
جنبیدن.
حرکاتی موزون همراه آهنگ موسیقی اجرا کردن ؛ پای کوفتن.
رخس واژه درست رقص هست که رفته تو عربی وشده رقص و برگشته به زبان پارسی
پایکوبی. ؛ خوش ~ی خوش خدمتی تا حد شتابزدگی چاپلوسانه.
رقص یا فَرخه (واژه پارسی آن)
معمولاً به حرکت‌های انسان که برای بیان یک حالت انجام می‌گیرد گفته می‌شود. رقص می‌تواند در یک محیط اجرایی، روحانی یا اجتماعی اجرا شود.
همچنین برای نشان دادن جنبش‌های موزون و ترازمند جانداران و اشیاء دیگر بکار می رود مانند رقص برگ‌ها، رقص جفت گیری در جانوران یا رقص باد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم