لغت نامه دهخدا
لتطلبن الشاه عیدیة
تغص من مدن لمن النسوع
بالغرش او بالغور من رهطه
اروم مجدساندتها الفروع
لیس الندی فیهم بدیعاً ولا
مابدؤه من جمیل بدیع.( از معجم البلدان ).در فهرست بلاذری غور یا غرشستان از کورتهای خراسان به شمار آمده. ( از حواشی تاریخ سیستان ) در ترجمه تاریخ یمینی چنین آمده : پادشاهان غرشستان را در اصطلاح اهل آن بقعه شار خوانند چنانکه خان ترکان را، و رای هندوان را، و قیصر رومیان را، و ولایت غرشستان را شار ابونصر داشت تا پسر وی محمد به حد مردی رسید... و ابوعلی سیمجور چون عصیان بر ملک نوح آغاز کردخواست تا ناحیت غرشستان را به تدبیر خویش گیرد و شار را به طاعت آرد. هر دو شار دست رد بر روی مراد او بازنهادند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. صص 337 - 338 ). عتبی آورده است که... مرا به رسالت از برای عقد بیعت پیش شار فرستادند و چون بدان جایگاه رسیدم به اکرام تمامی تلقی کردند و... در بلاد غرشستان سکه و خطبه به نام همایون سلطان ( سلطان یمین الدولة و امین الملة ) در شهور سنه تسع و ثمانین و ثلاث مائة ( 389 ) مطرز گردانیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 339 ). رجوع به غرجستان و غرج الشار و رجوع به سبک شناسی ج 1 ص 411 و ج 3 ص 49 و تاریخ سیستان ص 26 و 27 و تتمه صوان الحکمة ص 207 شود.