عنج

لغت نامه دهخدا

عنج.[ ع َ ] ( ع مص ) کشیدن سوار، مهار شتر را تا سپسایگی بازگرداند، و آن نوعی از ریاضت شتران است. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). مهار شتر را کشیدن و او را بر دو پایش بازگردانیدن ، و آن از اعمالی است که هنگام ورزش و تعلیم دادن شتر به کار می رود. ( از اقرب الموارد ). || عناج بستن دلو را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). بستن دلو بوسیله عناج. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عناج شود. || بستن مهار شتربچه به ساعد وی ، و کوتاه کردن آن. و آن برای رام کردن بچه شتر خردسال به کار می رود. || جذب کردن و کشیدن. ( از اقرب الموارد ).
عنج. [ ع َ ن َ ] ( ع اِمص ) اسم است عَنْج را. ( از منتهی الارب ). اسم است از مصدر عَنْج. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عَنْج شود. || ( ص ، اِ ) پیر کلانسال. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || شتر سنگین و ثقیل. ( از اقرب الموارد ). گویند: شیخ علی عنج ؛ یعنی پیری سالخورده بر شتری سنگین. || گروه مردم. ( از اقرب الموارد ).
عنج. [ ع َ ن َ ] ( اِخ ) نام جد محمدبن عبدالرحمان که از کبار تبع تابعیان است. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

نام جد محمد بن عبدالرحمان که از کبار تبع تابعیان است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال فرشتگان فال فرشتگان فال مکعب فال مکعب فال آرزو فال آرزو