دوسیدن. [ سی دَ ] ( مص ) چسبیدن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). دبق. لصق. لزق. چسبیدن چیزی به چیزی. ( فرهنگ جهانگیری ) ( یادداشت مؤلف ). چسبیدن. ( شرفنامه منیری ) ( دهار ). بشلیدن. ( صحاح الفرس ). پیوستن. ( ناظم الاطباء ). عسق. ( دهار ). ملحق شدن. ( فرهنگ جهانگیری ). ملصق شدن. ( برهان ). لزوب. ( دهار ). لزج. ( منتهی الارب ): خرفقه. اخرنباق. ضبوء. ضباء. ضبوب. ضب. لطاء. لطوء. اطلنفاء. اسباط. زنا. کبن. احماج ؛ دوسیدن به زمین ( منتهی الارب ). لبود؛ به زمین وادوسیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). ترب ؛ دوسیدن به خاک. ( منتهی الارب ) :... و به درازگوش رسید و در گردنش دوسید و پیش بوحنیفه آورد. ( راحة الصدور راوندی ). گروهی گفته اند نشانش [ نشان تمام رسیدن انگور ] آن است که چون بفشاری استخوانش بیرون جهد چنانکه از دانه انگور هیچ در او دوسیده نباشد. ( یواقیت العلوم ). چند پای هر کسی بوسیدنت از طمعبر هرخسی دوسیدنت.عطار.- دوسیده شدن ؛ چسبیده شدن. متصل شدن. چسبیدن. ( یادداشت مؤلف ). لزج. لسوق. لزوق. لصوق.لزب. ( تاج المصادر بیهقی ). || چسباندن و وصل کردن. || با سریش چسباندن. || بهم متصل کردن. پیوسته و ملصق کردن. ( ناظم الاطباء ). || خود را به کسی وابستن. || خواستن. به سماجت طلبیدن : و تو از خدای نبوت و پیغامبری ندوسیدی. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 224 ). - بردوسیدن ؛ بشلیدن. ( لغت فرس اسدی ). || در آویختن. ( لغت فرس اسدی ). آب گندیده خاک پوسیده در تو چون نفس روح دوسیده.اوحدی. || ملصق شدن برای مکیدن. || لغزیدن. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ). || اندودن || آلودن. || گچ مالیدن و گچ مالی کردن. اندود کردن. || بند کردن. || ناگاه افتادن. ( ناظم الاطباء ) || رسیدن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). دررسیدن : لوط؛ دوسیدن دوستی به دل ؛ یعنی دررسیدن ( دهار ). || مایل شدن و کج شدن. || بی حس شدن اعضاء. || جنبانیدن به بالا وزیر و یا پیش و پس. || حرکت دادن به پیش. || اندیشیدن و پنداشتن. ( ناظم الاطباء ) : گرچه کارت نکوست از بد ترس ور چه حالت بد است نیک بدوس.دهستانی ( از فرج بعد الشدة ).
فرهنگ معین
(دَ )(مص ل . )چسبیدن ،چسبیدن برای مکیدن .
فرهنگ عمید
۱. چسبیدن، چسبیدن چیزی به چیز دیگر. ۲. خود را به کسی وابستن. ۳. چسبیدن برای مکیدن.
فرهنگ فارسی
چسبیدن چیزی به چیزی دیگر، چسبیده چیزی به چیزدیگر ( مصدر ) ۱ - چسبیدن ( چیزی به چیز دیگر ) . ۲ - ملصق شدن برای مکیدن . ۳ - خود را بکسی وابستن . ۴ - لغزیدن . ۵ - معقد شدن لخته شدن . چسبیدن .