عیر

لغت نامه دهخدا

عیر. [ ع َ ] ( ع مص ) بهر سو و این طرف و آن طرف رفتن اسب و سگ ، به جولان. ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ). رها شدن و رفتن اسب و سگ این سوی و آن سوی از شادی ، ویا سرگردان شدن آنها آنچنانکه چیزی آنها را بازنگرداند. ( از اقرب الموارد ). || آمدن و رفتن مرد. ( ناظم الاطباء ). آمدوشد کردن شخص با تردید. || منتشر گشتن و شایع شدن قصیده بین مردم. ( از اقرب الموارد ). || عیب کردن کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || افساد کردن شخص در میان گروهی. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ترک کردن شتر نر، ماده شتر دم برداشته حاضرشده را و به طلب دیگری رفتن. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به عَیَران شود. || به یک گوشه بیرون شدن ماده شتر به طلب فحل. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بهر سو رفتن اسب برای چرا کردن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
عیر. [ ع َ ] ( ع اِ ) خر، اهلی باشد یا وحشی ، و اکثر گورخر و خر وحشی را به کار برند. و مؤنث آن «عیرة» باشد. ج ، أعیار، عیار، عُیور، عُیورة. جج ، عیارات ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد )، مَعیوراء. مَعیوری ̍ اسم جمع آن است . ( از اقرب الموارد ).
- امثال :
اًن ذهب العیر فعیر فی الرباط ؛ اگر یک گورخر برود، گور دیگری در بند است. مثل است در مورد خرسند بودن به حال موجود و فراموش کردن گذشته. ( از اقرب الموارد ).
عیر بعیر و زیادة عشرة؛ یک گورخر به یک گورخر و افزونی آن ده است. مثلی است در میان اهل شام بدان سبب که چون یکی از خلفای بنی امیه درمیگذشت جانشین وی ده درهم بر ارزاق اهل شام می افزود. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ).
هو کجوف عیر ؛ او مانند جوف گورخر است ، یعنی در او چیزی نیست که از آن نفع توان کرد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و گویند اصل این مثل «أخلی من جوف حمار» بوده است ، یعنی تهی تر از داخل خر. و نیز گویند «عیر» در این مورد بمعنی طبل باشد. ( از اقرب الموارد ).
|| استخوان میان برآمده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). استخوان بالاآمده در میان کف. ( از اقرب الموارد ). || تندی هر چیزهموار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). هر برآمدگی در سطح مستوی. ( از اقرب الموارد ).
- عیرالصخرة ؛ تیزی و تندیی که از ابتدا در سنگ برآمده باشد. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

کوهی است به مدینه گویند کوهی است در حجاز رودباری است

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عِیْرَ: کاروان (کلمه عیر دراصل به معنی قومی است که با ایشان بار و بنه کاروانیان باشد ، و این کلمه مانند کاروان در فارسی شامل مردان کاروانی و شتران باردار میشود ، هر چند که در پارهای از اوقات در یک یک آنها نیز استعمال میشود )
تکرار در قرآن: ۳(بار)
«عِیْرَ» چنان که «راغب» در «مفردات» گفته است: به معنای گروه و جمعیتی است که شتران و چهارپایان را برای حمل مواد غذایی با خود می برند، یعنی به مجموع آنها «عِیْر» گفته می شود (کاروان); بنابراین سؤال از آنها کاملاً امکان پذیر است، چرا که انسان ها را نیز شامل می شود و نیازی به تقدیر نیست. بعضی از مفسران گفته اند: «عِیْر» فقط شامل چهارپایان می شود، در این صورت آیه نیاز به تقدیر دارد، همان گونه که در «قریة» چنین است.
کاروان. . راغب گوید: غیر به گروهی گفته می‏شود که بارهای طعام دارند و آن اسم مردان و شتران حامل طعام است هرچند گاهی در یکی هم استعمال می‏شود. نگارنده گوید: در آیه فوق در مطلق کاروان اعم از مردان و شتران به کار رفته و در آیه . در مردان کاروان، زیرا سرقت در اشخاص صادق است نه در شتران یعنی ای کاروانیان شما دزدانید و در آیه . مراد شتران است و «اهل» هم در قریه و هم در العیر مستتر است یعنی از اهل شهری که در آن بودیم و از اهل کاروان که در آن آمدیم بپرس. «العیر» فقط سه بار در قرآن مجید آمده است که گفته شد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال احساس فال احساس فال آرزو فال آرزو فال مارگاریتا فال مارگاریتا