سیه چشم

لغت نامه دهخدا

سیه چشم. [ ی َه ْ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) حورالعین. که چشمان سیاه دارد. چشم محبوب. ( فرهنگ رشیدی ) :
ای غالیه زلفین ماه پیکر
عیار و سیه چشم و نغز و دلبر.خسروی.بیاد سیه چشم گلرخ ببام
چو سرو سهی بر سرش ماه تام.فردوسی.برون آورید از شبستان اوی
بتان سیه چشم خورشیدروی.فردوسی.سیه چشم و گیسوفش و مشک دم
پری بوی و آهوتک وگورسم.اسدی.کنیزی سیه چشم و پاکیزه روی
گل اندام و شکرلب و مشکبوی.نظامی.تو مشکبوی سیه چشم را که دریابد
که همچو آهوی مشکین ز آدمی برمی.سعدی.بشعر حافظ شیراز میرقصند و می نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی.حافظ.آن آهوی سیه چشم از دام ما برون شد
یاران چه چاره سازم با این دل رمیده.حافظ.مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد.حافظ.|| ( اِ مرکب )باز شکاری. ( فرهنگ رشیدی ). رجوع به سیاه چشم شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آن که دارای چشمانی سیاه رنگ باشد .
حور العین . که چشمان سیاه دارد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم