سفید کرده

لغت نامه دهخدا

سفیدکرده. [ س َ / س ِ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) برنگ سفید درآورده. رجوع به سفید کردن شود. || بو داده شده. پوست بازگرفته : بگیرند مغز بادام شیرین سفیدکرده نیم من ، مغز دانه زردآلوی تلخ سفیدکرده ده استار و کنجد سفیدکرده. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

فرهنگ فارسی

برنگ سفید در آورده یا بو داده شده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال چوب فال چوب فال میلادی فال میلادی فال تماس فال تماس