سر افراشتن

لغت نامه دهخدا

سر افراشتن. [ س َ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) برتر شدن. بالاتر شدن :
چو بگذشت از جهان ده چیز بگذاشت
کز آن ده بر همه شاهان سر افراشت.نظامی. || سربلند بودن. نیک نام بودن :
بود نام نیک و سر افراشتن
ز ناخوانده مهمان نکو داشتن.اسدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) سر افرازی کردن افتخار کردن.
برتر شدن بالاتر شدن یا سربلند بودن نیک نام بودن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم