سجاده نشین

لغت نامه دهخدا

سجاده نشین. [ س َج ْ جا دَ / دِ ن ِ ] ( نف مرکب ) کنایت از زاهد. عابد :
سجاده نشینی که مرید غم او شد
آوازه اش از خانه خمار بر آمد.سعدی ( طیبات ).آنانکه ریاضت کش و سجاده نشینند
گو همچو ملک سر بسماوات بر آرید.سعدی ( غزلیات ).عافیت چشم مدار از من سجاده نشین
که دم از خدمت رندان زده ام تا هستم.حافظ.

فرهنگ فارسی

کنایت از زاهد عابد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم