لغت نامه دهخدا
واردی بالای چرخ بی ستن
جسم او چون دلو در چه چاره کن.( مثنوی چ کلاله خاور ص 420 ).پس وزیرش گفت ای حق را ستن
بشنو از بنده کمینه یک سخن.( مثنوی چ کلاله خاور ص 390 ).رجوع به ستون شود.
ستن. [ س ِ ت َ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز واقع در 24 هزارگزی جنوب باختری خداآفرین و 27 هزارگزی راه شوسه اهر به کلیبر. منطقه ای است کوهستانی و هوای آن گرم است. 340 تن سکنه دارد. آب آن جا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).