ستم کشیدن

لغت نامه دهخدا

ستم کشیدن. [ س ِ ت َ ک َ / ک ِ دَ ]( مص مرکب ) ستم بردن. جور کشیدن. انظلام :
اگر از قیاس جان را جگر آهنین نبودی
نتواندی کشیدن به ستم دل چو سنگش.خاقانی.چه ستم کو نکشد از شب دیجور فراق
تا بدین روز که شبهای قمر باز آمد.سعدی ( خواتیم ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) تحمل ظلم کردن ستم دیدن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم