لغت نامه دهخدا
کزین پس سوی ما ز دژهوخت گنگ
چو کاکوی بی مایه ناید به جنگ.فردوسی.همی گنگ دژهوختش خواندند
که در پهلوانی سخن راندند.فردوسی.کنون سلم را رای جنگ آمدست
که یارش ز دژهوخت گنگ آمدست.فردوسی.به دژهوخت گنگ آمد از راه شام
که خوانیش بیت المقدس به نام.اسدی.چو نوح آمد و یافت ایدر درنگ
کشید استخوانش به دژهوخت گنگ.اسدی.به طرطوس شد کرد ماهی درنگ
سپه برد از آنجا به دژهوخت گنگ.اسدی.و رجوع به دژهخت و دزهوخت گنگ شود.