دقم

لغت نامه دهخدا

دقم.[ دَ ] ( ع مص ) شکستن دندانهای کسی را به مشت. ( از منتهی الارب ). شکستن دندان کسی. ( از اقرب الموارد ). دمق. و رجوع به دمق شود. || ناگاه راندن کسی را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سپوختن در سینه کسی. || درآمدن باد برکسی و وزیدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
دقم. [ دَ ] ( ع اِ ) اندوه سخت بر وام و جز آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
دقم. [ دَ ق َ ] ( ع مص ) ریختن دندان های پیشین کسی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
دقم. [ دَ ق َ ] ( ع اِ ) زیان. ( منتهی الارب ). || ( مص ) ضزز و أضز بودن ، یعنی تنگ دهان بودن و قرین بودن دندانهای بالایین و زیرین بطوری که وقت حرف زدن این دو دندان با هم مماس گردد. ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ). و رجوع به ضزز و اضز شود.
دقم. [ دِ ق َم م ] ( ع ص ، اِ ) فراخ از هر چیز. ( منتهی الارب ). واسع. ( اقرب الموارد ).
دقم. [ دِ ق ِم م ] ( ع ص ، اِ ) دندان شکسته از مردم و شتر، یا عام است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم