لغت نامه دهخدا
دردر. [ دَ دَ ] ( اِ، ق ) در زبان اطفال ، بیرون خانه. کوچه. کوی. مهمانی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دَدَر.
دردر. [ دِ دِ ] ( اِ صوت ) حکایت آواز لرزش اندام.
- دردر لرزیدن ؛ دیک دیک لرزیدن. دیک و دیک لرزیدن.
دردر. [ دُ دُ ] ( ع اِ ) نشستگاه دندان طفل پیش از برآمدن ، یا عام است. ( منتهی الارب ). ریشه های دندان کودک. ( از اقرب الموارد ). ج ، دَرادِر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). در مثل گویند: اءُعییتنی باشُر فکیف بدردر؛ در جوانی از من نصیحت نپذیرفتی پس چگونه حال که از سالخوردگی «درادر» و ریشه های دندان های توهویدا شده است ! آنرا در مورد کسی گویند که آنگاه که سالم بود از او اکراه داشته اند تا چه رسد به وقتی که معیوب باشد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
دردر. [ دُ دُ ] ( اِ صوت ) حکایت صوت ذوات النفخ. حکایت صوت سرنا. نام آواز سرنا. آواز سورنای و جز آن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- دردر کردن ؛ به همه گفتن. افشا کردن. علنی کردن. چیزی راکه افشای آن نیکو نیست همه جا و به همه کس گفتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). شهرت دادن. چو انداختن. مطلبی را بین مردم شایع کردن و انتشار دادن. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ).