خوب کردار

لغت نامه دهخدا

خوب کردار. [ ک ِ ] ( ص مرکب ) نیکوکردار. خوش کردار. نیکوکار :
وگر بخواست وی آید همی گناه از ما
نه ایم عاصی بل نیک و خوب کرداریم.ناصرخسرو.نیست مثل تو در جهان امروز
خوب قولی و خوب کرداری.سوزنی.سخنگوی و دلیر و خوب کردار
امین و راست عهد و راست کردار.نظامی.یکی خوب کردار و خوشخوی بود
که بدسیرتان را نکوگوی بود.سعدی.

فرهنگ فارسی

نیکو کردار خوش کردار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال شمع فال شمع فال انبیا فال انبیا فال لنورماند فال لنورماند