حلزه

لغت نامه دهخدا

( حلزة ) حلزة. [ ح َ ل ِ زَ ] ( ع ص ) کبد حلزة؛ جگر ریش. ( منتهی الارب ).
حلزة. [ ح ِل ْ ل ِ زَ ] ( ع ص ) مؤنث حلز، در همه معانی. ( منتهی الارب ). || یکی حِلِّز. ( اقرب الموارد ). رجوع به حلز شود. || ( اِ ) کرمی است. ( منتهی الارب ). رجوع به حلزون شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال ای چینگ فال ای چینگ فال تاروت فال تاروت فال پی ام سی فال پی ام سی