حسنات

لغت نامه دهخدا

حسنات. [ ح َ س َ ] ( ع اِ ) نیکوئیها. ج ِ حسنة. اعمال خیر. مقابل سیئات. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی دشوار تو آسان شد و آسان تودشوار ( ؟ ) حلاوت عاجل او را از کسب خیرات و ادخار حسنات باز دارد. ( کلیله و دمنه ). و همت مردمان از تقدیم حسنات قاصر گشته. ( کلیله و دمنه ). و اوقات ایام براستعمال حسنات موقوف گردانیده. ( سندبادنامه ص 32 ).
بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم
پهلوی کبایر حسناتی ننوشتیم.سعدی.- امثال :
حسنات الابرار، سیئات المقربین .

فرهنگ عمید

= حسنه

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع حسنه : کارهای نیک اعمال خیر .
نیکویها اعمال خیر

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی حَسَنَاتِ: جمع حسنه به معنی عملی که مورد رضای خدای سبحان باشد(حسن عبارت است از هر چیزی که بهجت و شادابی آورد و انسان به سوی آن رغبت کند )
ریشه کلمه:
حسن (۱۹۴ بار)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم