حرفت

لغت نامه دهخدا

حرفت. [ ح ِ رِ ] ( ص ) سخت. شدید. مفصل : کتک حرفت خوردن یا زدن. و گاهی هِرِفْت نویسند.
حرفت. [ ح ِ ف َ ] ( ع اِ ) حِرفه. پیشه. شغل. کار. صناعت. کسب. ج ، حِرَف : و کسب ارباب حرفت و امثال و اخوات این معانی به عدل متعلق است. ( کلیله و دمنه ). از کسب و حرفت اعراض نمودند [ فرزندان ]. ( کلیله و دمنه ). هرکه از کسب و حرفت اعراض نماید نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران را در تعهد تواند داشت. ( کلیله و دمنه ).
آنرا که نه حرفت است و نه فضل
نه سیم که اصل زندگانیست...( گلستان ).و رجوع به حِرفه شود.
حرفة. [ ح ِ ف َ ] ( ع اِ ) پیشه. ( دهار ). شغل. حرفت. صناعت که روزی بدان بدست آرند. کار. کسب.
- امثال :
حرفه آموزی از حرقت مفلسی نسوزی . ( جامعالتمثیل ).
|| تیزی. تندی. || طعمة.
حرفة. [ ح َ ف َ ] ( ع مص ) سرمه کشیدن در چشم. || رفتن چیزی در مال کسی.
حرفة. [ ح ُ ف َ ] ( ع اِمص ) بی بختی. حرمان. بی بهره شدن. بی روزی بودن.
- حرفةالادب ، و حرفةالفضل ؛ بدبختی که غالباً ادباء و اهل فضل بدان دچارند : حرقت حرفت ادب در او رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 361 ).
اگر حرفةالفضل مانع نشد
چرا سوی ابن یمین ننگری.ابن یمین.آری بهر کجا که روم حرفةالادب
باشد مرا ملازم و همراز و یار غار
ور نیست حرفةالادب آخر ز بهر چیست
کاین بنده را ز صدمت احداث روزگار
پیوسته با عنایت چون تو مربیی
چون خال و زلف سیمبران است حال و کار.ابن یمین.
حرفة. [ ح ُ ف َ ] ( ع اِ ) یکی سپندان. یکی حُرف.
حرفة. [ ح َ ف َ ] ( اِخ ) ابن ثعلبةبن بکربن حبیب. پدر بطنی از اعراب. ( سمعانی ص 164 ). و منسوب بدان حرفی است.
حرفة. [ ] ( اِخ ) ابن خزیمةبن زیدبن لیث بن اسلم. بطنی از عرب. ( سمعانی ).
حرفة. [ ] ( اِخ ) ابن زیدبن ملک بن حنظله. پدر بطنی از عرب. ( سمعانی ص 164 ).
حرفة. [ ] ( اِخ ) ابن مالک بن ثعلبةبن غیم بن حبیب بن کعب بن یشکر. پدر بطنی از عرب. ( سمعانی ص 164 ).

فرهنگ فارسی

شغل پیشه کار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال میلادی فال میلادی استخاره کن استخاره کن فال ماهجونگ فال ماهجونگ