لغت نامه دهخدا
تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شد
چرا غزال قناعت نمی کنی تسخیر.خاقانی. || فتح کردن.( ناظم الاطباء ). تصرف کردن. مسخر ساختن. گرفتن :
چون آفتاب گرچه نداریم لشکری
تسخیر عالم از نظر پاک کرده ایم.صائب.به این دماغ که از سایه اجتناب کنیم
چه لایق است که تسخیر آفتاب کنیم.ابوطالب کلیم ( از آنندراج ). || در بیت زیرا مجازاً بمعنی نهفتن ، محفوظ کردن چنانکه دیگران بدان دست نیابند :
راز ما از پرده دل عاقبت بیرون فتاد
غنچه بوی خویش را تسخیر نتوانست کرد.صائب ( از آنندراج ).