تب کشیدن

لغت نامه دهخدا

تب کشیدن. [ ت َ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) تحمل تب کردن. گرفتار تب بودن :
گویند لب ترا چه افتاد
این عذر نهم که تب کشیدم.خاقانی.سوز دل تا کی نگه دارم بلب خواهم کشید
دود از جانم برآمد چند تب خواهم کشید؟امیرخسرو ( از آنندراج ).رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود.

فرهنگ فارسی

تحمل تب کردن گرفتار تب بودن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم