بیم داشتن

لغت نامه دهخدا

بیم داشتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) هراسیدن. ترسیدن. سهمیدن. ترس داشتن. ترسان بودن :
نشاندم بر این تخت من کیقباد
نه ازکین تو بیم دارم نه داد.فردوسی.گر همی ایمنیت آرزو آرد ز عذاب
همچو من هیچ مدار از قبل دنیا بیم.ناصرخسرو.راست باش و مدار بیم از کس.سنائی.نصیحت پادشاهان کسی را مسلم است که بیم سر ندارد و امید زر. ( گلستان ).
چو دزدان ز هم باک دارند و بیم
رود در میان کاروانی سلیم.سعدی.نه امید از دوستان دارم نه بیم از دشمنان
تا قلندروار شد در کوی عشق آئین من.سعدی.- بیم در دل داشتن از کسی ؛ ترسیدن از وی :
بگوی وز من بیم در دل مدار
نه ازنامور دادگر شهریار.فردوسی.

فرهنگ فارسی

هراسیدن. ترسیدن. ترس داشتن. ترسان بودن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ورق فال ورق فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال زندگی فال زندگی