بی گهی

لغت نامه دهخدا

بی گهی. [ گ َ ] ( حامص مرکب ) ( از: بی + گه + ی ) نابموقع. نه بوقت خود. بی وقت. ( یادداشت مؤلف ). || ( حامص مرکب ) نابموقعی :
بدین بیگهی از کجا خاستی
چنین تاختن را بیاراستی ؟فردوسی.

فرهنگ فارسی

نابموقع . نه بوقت خود . بی وقت .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم