بیداغ. ( ص مرکب ) بی سوختگی. بی اثر آلت داغ کردن. بی عیب. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : همه جمع آمده درین باغند شمع بیدود و نقش بیداغند.نظامی. || بی لکه. || بی نشان.( ناظم الاطباء ). بی اثر : نیابی در جهان بیداغ پایم نه فرسنگی و نه فرسنگساری.لبیبی.
فرهنگ فارسی
بی سوختگی ٠ بی اثر آلت داغ کردن ٠ بی عیب ٠ یا بی لکه ٠ یا بی نشان ٠