کهن کردن

لغت نامه دهخدا

کهن کردن. [ ک ُ هََ / هَُ ک َ دَ ] ( ص مرکب ) پیر کردن :
دیر بماندم در این سرای کهن من
تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن.ناصرخسرو.رجوع به کهن شدن شود. || فرسوده کردن. از کارآمدگی چیزی کاستن :
بر کهن کردن همه نوها
ای برادر موکل است دهور.ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

پیر کردن یا فرسوده کردن ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم