کنجکاو شدن

لغت نامه دهخدا

کنجکاو شدن. [ ک ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) متفحص شدن. دقیق گشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) : من چون خیلی چیزهای راست و دروغ راجع به بدرفتاری آلمانیها شنیده بودم کنجکاو شدم. ( زنده به گور هدایت از فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) متفحص شدن دقیق گشتن : من چون خیلی چیز های راست و دروغ راجع به بدرفتاری آلمانیها شنیده بودم کنجکاو شدم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال احساس فال احساس فال کارت فال کارت فال جذب فال جذب