لغت نامه دهخدا
اگر دادده باشی ای نامجوی
شوی بر همه آرزو کامجوی.فردوسی.امیران کامران ، دلیران کامجوی
هزبران تیزچنگ ، سواران کامکار.فرخی.شاد بادی بر هواها کامران و کامگار
شاه باشی بر زمانه کامجوی و کامران.فرخی.گرت غم نماید تو شو کامجوی
می آتش کن و غم بسوزان بر اوی.اسدی.کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را.سعدی.رجوع به کامجو شود.