پای برجا کردن

لغت نامه دهخدا

پای برجا کردن. [ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) امکان. اثبات. استوار کردن. پایدار کردن. توکید. ایکاد. تأکید. وَطد. طِدة. توطید.

فرهنگ فارسی

امکان اثبات
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال احساس فال احساس فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال چوب فال چوب