نوبت رسیدن

لغت نامه دهخدا

نوبت رسیدن. [ ن َ / نُو ب َ رَ / رِ دَ ] ( مص مرکب ) هنگام و زمان کاری فرارسیدن. نوبت کسی رسیدن یا نوبت به کسی رسیدن : دور به او رسیدن. دوران او فرارسیدن. زمان و مجال بدو رسیدن : و تا سال دیگر نوبت بدین می نرسد که یک نوبت داشته باشد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
وز آن پس چو نوبت به ایرج رسید
مر او را پدر شهر ایران گزید.فردوسی.مگر از شمار تو آید پدید
که نوبت ز گیتی به من چون رسید.فردوسی.رسید از او به سلیمان چو باز نوبت ملک
ز باختر بگرفت او به حکم تا خاور.ناصرخسرو.نوبت هدهد رسید و پیشه اش
وآن بیان صنعت واندیشه اش.مولوی.چو نوبت رسد زین جهان غربتش
ترحم فرستند بر تربتش.سعدی.نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زآن ضربتی که بر سر شیر خدا زدند.محتشم.

فرهنگ فارسی

هنگام و زمان کاری فرا رسیدن ٠ نوبت کسی رسیدن یا نوبت به کسی رسیدن ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم