لغت نامه دهخدا
وز آن پس چو نوبت به ایرج رسید
مر او را پدر شهر ایران گزید.فردوسی.مگر از شمار تو آید پدید
که نوبت ز گیتی به من چون رسید.فردوسی.رسید از او به سلیمان چو باز نوبت ملک
ز باختر بگرفت او به حکم تا خاور.ناصرخسرو.نوبت هدهد رسید و پیشه اش
وآن بیان صنعت واندیشه اش.مولوی.چو نوبت رسد زین جهان غربتش
ترحم فرستند بر تربتش.سعدی.نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زآن ضربتی که بر سر شیر خدا زدند.محتشم.